دی شانه زد آن ماه، خَم گیسو را بر چهـــره نــهاد ، رلف عنبر بو را
پوشــید بدین حیــله رخ نیــکو را تا هرکه نه محرم، نشناسد او را
از بیم رقیـب طوف کویــت نکنم وز طعنه ی خلق گفت و گویت نکنم
لب بستم و از پای نشستم امّا ایــن نتـــوانــم کــه آرزویـــت نـکنــم